نياز واژه اي عارفانه است . نياز نوعي نيايش است ؛ اما بين نماز و نياز تفاوت وجود دارد . نماز نيايشي است كه به لفظ در مي آيد : نماز نيايشي زباني است . گفت و گويي " من ، تو " يي با خدا است . نياز ، نيايشي خاموش است ، نيايشي بي كلام : سكوتي ژرف ، ستايشي بي منتها ، بي ميانجي كلمات ، نيايشي درون احساس و عاطفه . در اين نوع نيايش ، چيزي نبايد بر زبان جاري شود ، زيرا چگونه مي توان كلمه اي بر زبان جاري ساخت .
خداوند هيچ زباني را به اندازه زبان سكوت دوست ندارد ، بنابراين ، هر چه بر زبان جاري كنيم ، گويي با زباني بيگانه با خدا سخن گفته ايم .
ممكن است استفاده از كلمات ما را راضي كند ، كه مي كند ؛ ممكن است ما را تسكين دهد ، كه مي دهد ؛ ممكن است الهام بخش باشد ، كه هست ؛ اما حقيقتا چه چيزي را ميتوان به خداوند گفت كه او پيشاپيش آن را نمي داند ؟
تنها چاره ممكن ، اين است كه در پيشگاه او سر را فرود بياوريم و شاكرانه و عابدانه سكوت كنيم . نياز يعني همين . قلب نيايش ، نياز است .
كلمات ، به نيايش تجسد مي بخشند و بدين سان آن را محصور مي سازند . بي ميانجي كلمات ، در سكوت مطلق ، نيايش به روحي شبيه مي شود كه از حصار جسميت فرا مي رود ، به همين دليل زودتر به خدا مي رسد .
كلمات داراي ثقل اند ، آن ها خيلي بالا نمي روند ، قدرت پروازشان محدود است ، كلمات مدام تحت تاثير جاذبه زمين ، به طرف پايين كشيده ميشوند ، آنها زميني اند ؛ اما سكوت از جنس ماورا است . وقتي ساكتي اين جا ، بر روي زمين نيستي : همان زمان در بهشت سير مي كني .
حكايت آدم و حوا كه در بهشت از ميوه ممنوعه ي درخت آگاهي خوردند در نتيجه به زمين تبعيد شدند ، بسيار پر معناست . از اين حكايت معلوم مي شود كه آنها با شيوه هاي كسب دانش و بكارگيري زبان آشنا بوده اند . آنها به ذهن رسيده بودند . سكوت شان را از دست داده بودند ، و چون سكوت نداشتند ، از بهشت رانده شدند .
آدم و حوا حقيقتا تبعيد نشدند ، زيرا خداوند آنها را به كجا مي تواند تبعيد كند ؟ همه جا از حضور او سرشار است ، پس همه جا بهشت است . جايي ديگر وجود ندارد . اما آنها به نوعي خواب شفاهي دچار شدند ؛ معني بيرون راندن همين است . وقتي ما از خواب شفاهي و كلمات بيدار بشويم ، به خانه برگشته ايم.
درواقع ما همواره در خانه ايم ، اما اين نكته را فراموش كرده ايم . ما آنقدر در زبان گم شديم كه رابطه با هستي را از كف داديم ، ما رابطه با باشنده ها را ن