• وبلاگ : انديشه توانگر
  • يادداشت : قانون نهم توانگري
  • نظرات : 1 خصوصي ، 2 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    ستوده باد خدايي كه مي بخشد بي چشم داشت و بي دريغ ،خدايي كه دوست مي‌دارد همه چيز و همه كس را

    ستوده باد خدايي كه دانه را مي‌شكافد ،و لبخند سبز و روشن جوانه را بر چهره عبوس و تيره‌ي خاك مي‌نشاند،

    خدايي كه از دانه نهال مي‌سازد،نهال را درخت مي‌كند،

    و درخت را غرق شكوفه مي‌كند.ستوده باد نگاهي كه در دانه درخت مي‌بيند و در قطره ، دريا.

    سلام پرنده‌ها

    سلام گنجشك‌ها ، پروانه‌ها، كبوترها

    سلام شمايي كه در عشق پر باز مي‌كنيد،در عشق پرواز مي‌كنيد،در عشق اوج مي‌گيريد و

    در عشق مي‌ميريد . پر پروازتان خسته و ملول مباد.

    بي شك زيبا نوشته‏ايد ، اما دعايي كه شما از آن نوشته ايد بگونه‏اي نوشته شده است كه گويي صحبتي دو طرفه بين انسان ميخواهيد برقرار كنيد - خدا موجود نيست وجود است .

    نوشته اي براي شما ميگنجانم در زير خوشحال ميشوم مطالعه كنيد و اگر چيزي در ذهنتان از آن رسيد براي من بازگو كنيد ، مرسي :

    نياز واژه اي عارفانه است . نياز نوعي نيايش است ؛ اما بين نماز و نياز تفاوت وجود دارد . نماز نيايشي است كه به لفظ در مي آيد : نماز نيايشي زباني است . گفت و گويي " من ، تو " يي با خدا است . نياز ، نيايشي خاموش است ، نيايشي بي كلام : سكوتي ژرف ، ستايشي بي منتها ، بي ميانجي كلمات ، نيايشي درون احساس و عاطفه . در اين نوع نيايش ، چيزي نبايد بر زبان جاري شود ، زيرا چگونه مي توان كلمه اي بر زبان جاري ساخت .

    خداوند هيچ زباني را به اندازه زبان سكوت دوست ندارد ، بنابراين ، هر چه بر زبان جاري كنيم ، گويي با زباني بيگانه با خدا سخن گفته ايم .

    ممكن است استفاده از كلمات ما را راضي كند ، كه مي كند ؛ ممكن است ما را تسكين دهد ، كه مي دهد ؛ ممكن است الهام بخش باشد ، كه هست ؛ اما حقيقتا چه چيزي را ميتوان به خداوند گفت كه او پيشاپيش آن را نمي داند ؟

    تنها چاره ممكن ، اين است كه در پيشگاه او سر را فرود بياوريم و شاكرانه و عابدانه سكوت كنيم . نياز يعني همين . قلب نيايش ، نياز است .

    كلمات ، به نيايش تجسد مي بخشند و بدين سان آن را محصور مي سازند . بي ميانجي كلمات ، در سكوت مطلق ، نيايش به روحي شبيه مي شود كه از حصار جسميت فرا مي رود ، به همين دليل زودتر به خدا مي رسد .

    كلمات داراي ثقل اند ، آن ها خيلي بالا نمي روند ، قدرت پروازشان محدود است ، كلمات مدام تحت تاثير جاذبه زمين ، به طرف پايين كشيده ميشوند ، آنها زميني اند ؛ اما سكوت از جنس ماورا است . وقتي ساكتي اين جا ، بر روي زمين نيستي : همان زمان در بهشت سير مي كني .

    حكايت آدم و حوا كه در بهشت از ميوه ممنوعه ي درخت آگاهي خوردند در نتيجه به زمين تبعيد شدند ، بسيار پر معناست . از اين حكايت معلوم مي شود كه آنها با شيوه هاي كسب دانش و بكارگيري زبان آشنا بوده اند . آنها به ذهن رسيده بودند . سكوت شان را از دست داده بودند ، و چون سكوت نداشتند ، از بهشت رانده شدند .

    آدم و حوا حقيقتا تبعيد نشدند ، زيرا خداوند آنها را به كجا مي تواند تبعيد كند ؟ همه جا از حضور او سرشار است ، پس همه جا بهشت است . جايي ديگر وجود ندارد . اما آنها به نوعي خواب شفاهي دچار شدند ؛ معني بيرون راندن همين است . وقتي ما از خواب شفاهي و كلمات بيدار بشويم ، به خانه برگشته ايم.

    درواقع ما همواره در خانه ايم ، اما اين نكته را فراموش كرده ايم . ما آنقدر در زبان گم شديم كه رابطه با هستي را از كف داديم ، ما رابطه با باشنده ها را ن

    هميشه سلام...